کوچه باغ

سلام به کوچه باغ من خوش آمدید

کوچه باغ

سلام به کوچه باغ من خوش آمدید

بوی مهر

یادمه بچه که بودیم از نیمه شهریور به بعد کیف و کتابامونو می خریدیم وکتابارو تو اتاق پهن می کردیم تا با هزار ذوق و شوق  جلدشون کنیم روزی چندبار لباسای نوی مدرسمونو می پوشیدیم جالبه که از اونطرفم موقع مدرسه رفتن 2 هفته مونده به تابستون هی روز شماری می کردیم که تابستون بیاد ...

همیشه کتابای داداشم از من بیشتر بود خب 2 سال بزرگتر از من بود با اینکه مشقاشم بیشتر بود ولی همچین که از راه می رسیدیم بعضی وقتا حتی کفشای فوتبالیشم در نمیاورد همون دم در شروع می کرد به نوشتن مشقا البته از شوق درس و مشق نبود می خواست بره با بچه ها فوتبال بازی کنه باید اول مشقاشو می نوشت من عجله اونو نداشتم یکدفعه تو اتاق داشتیم مشقامونو می نوشتیم من یک تراش خیلی باحال خریده بودم داداشم مدادشو انداخت سمت من تا براش بتراشم مدادو تراشیدم تراشه محشر می کرد نوک مداده عین سوزن تیز شده بود همینجور که داداشم سرش رو کتابش بود مدادو پرت کردم سمتش مداد نامرد صاف خورد توی سر تازه تراشیدش سرشو بلندکرد یک لحظه هردومون ماتمون برد دستشو گذاشت رو سرش یک قطره خون اومده بود همونجا حساب کار اومد دستم پا گذاشتم بفرار بدو رفتم تو اتاق دیگه وپشت بابام قایم شدم 1ثانیه هم نشد که داداشم رسید بابامم که داداش رو عصبانی دید گفت چی کارش داری دختر طفلی رو؟آخی ... طفلی بودنم از قیافم می بارید ..اونموقع بخیر گذشت هر چند که می دونستم دادداشم گذاشته برای وقتی تنها گیرم آورد باهام تسویه حساب کنه......

خیلی هوای اونروزا رو کردم بوی کتاب و دفتر و مدرسه و همهمه..............

شعر باز آمد بوی ماه مهر دل می تپد ز شادی ..........

 

 

 

 

 

 

شلوغ شدم مثل همه

 

 

 

احساس تنگی نفس میکردم انگار یکی بینی م رو گرفته باشه نمی تونستم خوب نفس بکشم قلبم خیلی تند میزد تو دلمم آشوب بود هیچی از تنشم کم نمی کرد انگار فقط باید میدویدم همین کارم میکردم مث این بود که چشمامو بسته بودم و هر چی پیش میومد با عجله عجیبی انجام میدادم بنظرم خیلی مزخرف بود که مردم با این اضطراب و عجله این دم عیدی خرید می کردن اما تنها کاری که میکردم این بود که کار اونارو تکرار میکردم همیشه انگار تو جمع آدم احساس آرامش می کنه این مواقع خب اگه کار اشتباهیه همه یعنی خیلیا دارن انجامش میدن فقط دلمون خوشه اگه راه بیراهه س حداقل تنها ما نیستیم که اومدیم چه عجله ای تو خریدای دم عید هرچی که بود جنسای بنجل مغازه دارا با هر قیمتی رو هوا می رفت فقط صرف اینکه دم عیده باید یک تغییری بکنیم بده که عین پارسال باشیم همه ی تغییرم یعنی همین؟لباس جدید کفش نو کیف مد سال مبلمان جدید؟پس خودمون چی؟اونی که داشت حروم می شد و تموم تو این سالا و عیدا عمر بود....

کجا گم شدم و نفهمیدم نمی دونم....

حس غریبی بود دلم می خواست برای لحظه ای وایستم و نگا کنم کجا دارم میرم کجا هستم یا به قول معروف اصلا کجا بودم ؟!! اما متوقف نمی شدم واقعا انگار باید یکی منو متوقف میکرد تنها کار منم هماهنگی با جمع بود یعنی عجله و فشار دادن پدال گاز......

شب 4 شنبه سوری بود و منم داشتم می رفتم سر کارم تا شب خیلی مونده بود هنوز بعدازظهر بود ولی خیابونا شلوغ بود ،دور میدون داشتم می رفتم ی اتوبوس اسکانیا هم داشت از سمت وکیل آباد میومد من سرعتم بیشتر بود اون هنوز وارد میدون نشده بود دیده بودمش اما کی وارد میدون شد و یهویی ازم سبقت گرفت و پیچید جلوم اصلا ندیدم  اونم مث من عجله داشت و می خواست بپیچه چپ منم می خواستم مستقیم برم نه اون منو دید نه من اونو با اون هیکلش،این بود که همچین که پیچیدم برم وارد بلوار ملک آباد بشم یهو یک دیوار زرد عظیم الجثه کشید جلوم با صدای قریچ و قروچ سپر جلوو گلگیرای راست ماشین من، صدای چندش آوری بود راننده اتوبوس هنوزنفهمیده بود چی شده و زده به یک سواری هنوزم ندیده بود، ماشین بینوا! فکر میکردم داره ناله می کنه چه ناله ای هم .....دلخراش ....... بالاخره یکی اومده بود منو متوقف کنه اونم به شکل یک دیوار زردو عظیم الجثه ........ دستمو گذاشتم رو بوق تا راننده اتوبوس بفهمه بالاخره به ته اتوبوس که رسید فهمید شکر خدا.......و به تراژدی دردناک قریچ و  قروچ پایان داد...

با عصبانیت رفتم پایین 100 درصدم مطمئن بودم حق با منه مامور راهنمایی رانندگی کنترل ترافیک و همه پلیسایی که با  باتوم بخاطر ترقه بازی که نه انفجارای 4 شنبه سوری اونجا بودن همه حقو دو دستی دادن به من که 100 البته اتوبوس مقصره خب من هم ماشینم کوچیکتر بود هم خودم  .....همیشه این مواقع با توجه به این علائم حقو میدن به طرف! بچه هم که بودم هرچی که میشد و داداشم می خواست منو اذیت کنه حتی اگه مقصرم می بودم بابام حقو میداد به من آخه کوچیکتر بودم پس حق با من بود......کلی با راننده دعوا کردم که چرا جلوتو نگا نمی کنی و منو از کارو زندگی( البته منظورم عجلهه بود )انداختی....

بالاخره افسر اومد و با توجه ب لاینای کف خیابون گفت من مقصرم! حرفش برام مث پتک بود حالا مگه به کت من می رفت 3 سالی که رانندگی می کردم 1 کوپنم از بیمه مم کم نشده بود به افسره گفتم این آقا ماشینش مال دولته گفته خورد که خورد میزنم حالشم می گیرم افسره گفت اگه کسی ماشینی رو هم بدزده دلش نمی خواد بیخودی روش خط بندازه گفتم چون شما مردین ایشونم مرده پس حقو میدین به ایشون اگه افسر خانوم بود قضیه فرق می کرد بنده خدا افسره فکش هنگ کرد گفت برای من فرقی نمی کنه کی مقصر باشه من کارمو انجا میدم بعدم بهم محل برخوردو خط کشیا واینکه حق تقدم با اون بوده رو نشون داد کلی توجیحم کردم که قانعم نشدم آخرش گفتم واقعن نظرتون منصفانه بود گفت دونوع حکم داریم یکی قانونی یکی وجدانی ما قانونیشو می گیم وجدانیش با یکی دیگه س تظاهر به قانع شدن کردم ورفتم، با اتوبوسه رفتیم پایانه اتوبوسا (ته خطش)مدیرشون اومد مدارک منم گرفتن نامردا ...  به مسئول خطشون گفتم شما ک این اتوبوسارو میدیدن دست رانندهاتون مسئولیتیم دارن یا راه به راه به هر کی خواستن میزنن؟طرف کلی خاطره و ماجرا تعریف کرد که بخاطر طول زیاد اتوبوسا سرعتشون زیاد دیده می شه و.........رانندهه که تا حالا خیلی حرف نزده بود از مسئوله جازه گرفت بعد رفتیم بیرون رفت تو اتوبوس صندلی اتوبوسو برای من تنظیم کرد و گفت لطفا بشینید نشستم ازم خواست از اینه پشت ماشینو نیگا کنم خداییش 12 متر یعنی خیلی.. اصلا ماشین من اون عقب پشت ماشین دیده نمی شد گفت شما مث خواهرم اونم رانندگی می کنه همیشه می گه رانندهای اتوبوس بد رانندگی می کنن ما اگه 4 بار تصادف کنیم از کار معلق و باید بریم کمیته انضباطی اگرم مقصر باشیم باید حقوقمون +خسارت رو بدیم گفت الان 15 ساله که رانندگی  می کنم و ادعای راننده بودن داشتم ولی با اتفاق امروز فکر کردم باید به خودم بیام یک کم تجدید نظر کنم در خودم چون اگه بجای شما یک عابر بود دیگه نمی تونستم به هیچ شکلی جبرانش کنم چون اصلا ندیده بودمش..............  

بدون شرح